روزنامه خزر- 16 مهر ماه 1380» «

در یادداشت پیشین (29 شهریور ماه 80) اشاره داشتیم به اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی شاهد بسیج عمومی مردم برای دفع تجاوز دشمن بعثی بودیم و هرازگاهی کشور با بلایایی مواجه شد که شاهد کمکهای مردم به همنوعان خود بودیم. بعبارتی در بعد اجتماعی شاهد ایثار و گذشت و تلاش جمعی بودیم اما، چرا این آرمانخواهی در بعد اقتصادی متجلی نشد؟ چرا هنوز نگاهها به سرمایه گذار در تولید کنجکاوانه است؟ چرا وقتی می گوئیم کار و کارفرما ، مفهوم فاصله در ذهن مجسم می شود؟ چرا کارگر و مدیر در سنگر تولید بعضاً کنار نمی آیند ؟ در حالیکه ما کوله بار تجربه و رابطه زیبای استاد و شاگردی و به تعبیری پدر و فرزندی را با خود یدک می کشیم.

استاد شاگرد دیروز ، امروز تبدیل به مدیرعامل و کارگر و کارمندی شده اند که حرفهای همدیگر را درک نمی کنند. این دیوار نامرئی و مزاحم در محیط تولید چیست و چگونه پدید آمد؟ کارخانه ایراد دارد؟ مدیر ایراد دارد؟ کارگر ایراد دارد؟ اینها چرایی مساله حتی برای نگارنده است که پاسخی برایش نیافته است. منتهی اخیراً به مطلبی برخوردم از حبیب لاجوردی مؤلف کتاب های تاریخی شفاهی ایران که پدرش در گذشته صاحب کارخانه های مشهوری چون بلنداکس بود.شاید پاسخ برخی سئوالات را در این کتاب بتوان پیدا کرد. وی در کتابش می گوید : « خانه ما ابتدا در محله منیریه تهران بود . خانه کارگران کارخانه هم همان جا بود. همه کنار هم بودیم. در ماه محرم هنگامی که ما مجلس روضه برپا می کردیم کارگران کارخانه هم می آمدند و سوگواری می کردند و با هم شام می خوردیم. من با بچه کارگر در کوچه بازی می کردم اما بتدریج ما به نقطه شمیران نقل مکان کردیم و کارگر تهیدست نیز از محله منیریه به محلاتی چون نازی آباد و علی آباد و جاده ساوه و … عقب نشینی کرد.

من بچه کارگر را نمی دیدم او هم مرا نمی دید. در حالیکه پیش از این عرف مشترک داشتیم اما به تدریج از یکدیگر جدا شدیم و عرف هایمان نیز تغییر کرد. با تغییر عرف ها ، هنجارها نیز عوض شد.»

به راستی چنین است ؟ این مطلب می تواند پاسخ مستدل به چرائی مسأله باشد ؟ نظر شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این قسمت نباید خالی باشد
این قسمت نباید خالی باشد
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست